Sunday, December 19, 2010

يهودنامه؛ پاره‌یِ نهم، و پايان

با چنين جانيان بُوَد که جهود
جنگ می‌جويد، از پیِ بهبود
گرچه، گه‌گاه، کودکی هم نيز
کشته می‌گردد، از بلایِ ستيز
به‌يقين، نيست عمدی اندر کار
که مصون‌اند، مردم از پيکار
گاه‌گه، بمب، کور می‌گردد
آشِ تقدير، شور می‌گردد
ليک، اين، ظاهرِ قضيّه بُوَد
در جهودان، نه اين رويّه بُوَد
کودکان را، به‌عمد، دين‌مردان
کشته خواهند، بهرِ بهره‌یِ آن
تا توانند قيل و قال نمود
به هياهویِ غائله افزود
گر به‌ياد آوری، ز عاشورا
که حسين، آن گزيده‌مردِ خدا
کودکِ شيرخواره، داد به تير
تا برآرد به سویِ قوم، نفير
شک در اين ماجرا، دگر نکنی
خويش را منترِ مگر نکنی!

ای فلسطينی، ار خرد داری
گام کم نِهْ در اين نه‌همواری
نسل در نسلِ خود، تباه کنی
روزگارِ خوش‌ات، سياه کنی
چه به تو زين ستيزه می‌ماسد؟
"فتح" با پولِ نفت می‌لاسد!
فتح گفتم، که با "حماس"، دگر
در نمانی، دلا، به بوک و مگر!
چند ده سال، شورویْ‌ت بکشت
زندگانیِّ تو، گرفت به مشت
از طريقِ عراق، اسلحه داد
تا که بنيادِ تو دهد بر باد
باز، سی‌سال، گولِ اين ترفند
از قم و از نجف خوری، چون قند
سوریِ بی‌وجودِ بزدلِ پست
خورده در بزم، می؛ تو کردی مست؟!
يا که شيخِ جنوبِ لبنان، تيز
بر سر و رویِ تو دهد، يک‌ريز
تو، به خوابِ حِيَل فرو رفته
بی‌قرار و پريش و آشفته
هرکسی کرده، مر تو را، ابزار
دست از اين گول‌خوارگی بردار
ابلهِ گولِ بی‌خرد، که تويی
بسته‌یِ دامِ شيخِ دد، که تويی
نرسيده‌ست گاهِ هشياری؟
دست بردار از اين خودآزاری!

پايان


No comments:

Post a Comment