فکرِ نوکردِ ملکتِ داود
همچنان، بود، در سرانِ يهود
کآنچه از قوم، از وطن دورند
غمزده، دلگرفته، مهجورند
اندکاندک، سویِ وطن آيند
گردِ غربت، ز خويش بزدايند
همزمان نيز، حرکتی آغاز
گشت و، بخشی به خانه آمد باز
ليک بخشِ عظيمِ ايشان را
بود آوارگی هنوز بهجا
گرچه آزارهایِ نوعِ قديم
در اروپایِ عهدِ عقلِ سليم
رو به سستی و کاستی میداشت
نِحلهها بُد که بذرِ کين میکاشت
کينهای چندسويه، پنهانی
مانده، تا سرکشد به ويرانی
خاصه در آلمان، نهان، مضمر
آتشی بود، زيرِ خاکستر
عقده، اندر نژادِ ژرمن بود
که چرا برتر است جنسِ جهود!؟
باری، اينسان، فطيرِ رازِ نهان
خام، میسوخت در تنورِ زمان
تا که نوبت به هيتلر آمد
وقتِ افشایِ کهنهسِر آمد
نقشهیِ شومِ خويش فاش نمود
کشتزارِ قديم، لاش نمود
گرچه با هرچه در جهان، بد بود
بود آماجِ اصلِ کينه، جهود [1]
آتش افروخت، تا بسوزد پاک
وز جهودان نمانَد، الّا خاک
در اروپا، جهود هرجا يافت
سر ز قانونِ جنگ و صلح بتافت
کورهها کرد و، سوخت ايشان را
تا سيهروی کرد، انسان را
کشت و کشتاری از جهود نمود
که به تاريخ، مثلِ آن کم بود
چند ميليون، ز قوم، شد نابود
سوختند و، نه تار ماند و، نه پود
آن که ماندند از جهودِ جهان
مرد و زن، خاص و عام، پير و جوان
با دلی صدهزار پاره بُدند
جمله در فکرِ راهِ چاره بُدند
سايهیِ شومِ هول بر سرشان
ياد آمد همی ز کشورشان
وآنگه، از ژرفنایِ جانِ يهود
آرزوشان، بهعزم، چهره نمود
که مر اين قوم را، وطن بايد
تا ازين اندُهان برآسايد
جنگِ بينالملل چو پايان يافت
گيتی آسوده گشت و سامان يافت
عزمِ جزمِ يهود قدرتمند
کشوری استوار طرحافگند
تا به تأييدِ سازمانِ ملل
گشت افزوده، دولتی به دول
فيضِ تأسيس يافت، اسرائيل
ملّت و دولتی، نجيب و جليل
نکند تا بهانه خصمِ عَنود
ملکِ خود واخريد، قومِ يهود
غيرِ آنان که در وطن بودند
بس ز هر سوی، روی بنمودند
واخريدند، کهنهملکِ قديم
گوشهگوشه ز خاکِ اورشليم
مانده ويرانهای ز عثمانی
شد بهينکشورِ سليمانی
پارهیِ بعدی
همچنان، بود، در سرانِ يهود
کآنچه از قوم، از وطن دورند
غمزده، دلگرفته، مهجورند
اندکاندک، سویِ وطن آيند
گردِ غربت، ز خويش بزدايند
همزمان نيز، حرکتی آغاز
گشت و، بخشی به خانه آمد باز
ليک بخشِ عظيمِ ايشان را
بود آوارگی هنوز بهجا
گرچه آزارهایِ نوعِ قديم
در اروپایِ عهدِ عقلِ سليم
رو به سستی و کاستی میداشت
نِحلهها بُد که بذرِ کين میکاشت
کينهای چندسويه، پنهانی
مانده، تا سرکشد به ويرانی
خاصه در آلمان، نهان، مضمر
آتشی بود، زيرِ خاکستر
عقده، اندر نژادِ ژرمن بود
که چرا برتر است جنسِ جهود!؟
باری، اينسان، فطيرِ رازِ نهان
خام، میسوخت در تنورِ زمان
تا که نوبت به هيتلر آمد
وقتِ افشایِ کهنهسِر آمد
نقشهیِ شومِ خويش فاش نمود
کشتزارِ قديم، لاش نمود
گرچه با هرچه در جهان، بد بود
بود آماجِ اصلِ کينه، جهود [1]
آتش افروخت، تا بسوزد پاک
وز جهودان نمانَد، الّا خاک
در اروپا، جهود هرجا يافت
سر ز قانونِ جنگ و صلح بتافت
کورهها کرد و، سوخت ايشان را
تا سيهروی کرد، انسان را
کشت و کشتاری از جهود نمود
که به تاريخ، مثلِ آن کم بود
چند ميليون، ز قوم، شد نابود
سوختند و، نه تار ماند و، نه پود
آن که ماندند از جهودِ جهان
مرد و زن، خاص و عام، پير و جوان
با دلی صدهزار پاره بُدند
جمله در فکرِ راهِ چاره بُدند
سايهیِ شومِ هول بر سرشان
ياد آمد همی ز کشورشان
وآنگه، از ژرفنایِ جانِ يهود
آرزوشان، بهعزم، چهره نمود
که مر اين قوم را، وطن بايد
تا ازين اندُهان برآسايد
جنگِ بينالملل چو پايان يافت
گيتی آسوده گشت و سامان يافت
عزمِ جزمِ يهود قدرتمند
کشوری استوار طرحافگند
تا به تأييدِ سازمانِ ملل
گشت افزوده، دولتی به دول
فيضِ تأسيس يافت، اسرائيل
ملّت و دولتی، نجيب و جليل
نکند تا بهانه خصمِ عَنود
ملکِ خود واخريد، قومِ يهود
غيرِ آنان که در وطن بودند
بس ز هر سوی، روی بنمودند
واخريدند، کهنهملکِ قديم
گوشهگوشه ز خاکِ اورشليم
مانده ويرانهای ز عثمانی
شد بهينکشورِ سليمانی
پارهیِ بعدی
?
زيرنويسها:
[1] بدل: گرچه خصم ِ تمام ِ دنيا بود / خصمیاش با جهود ، يکتا بود
No comments:
Post a Comment