Sunday, September 27, 2009

يهودنامه؛ پاره‌یِ نخست

قاتلِ کودکِ فلسطينی
بی‌جهت اين جهود می‌بينی
در ميانِ تمامِ نوعِ بشر
از جهودان نيابی آدم‌تر
ملّتی زجرکش، ستم‌ديده
گردِ گيتی به رنج گرديده
گر کُشندش به زجر، صدباره
کی تواند بُوَد ستمگاره؟

نيک بنگر به اين بليّه‌یِ شوم [1]
تا حقيقت شود تو را معلوم

از زمانی که بُختُ‌ نَصَّرِ شر
به اسارت گرفت‌شان يک‌سر
کشت و تاراج کرد و ويران ساخت
قوم، نصفی ز هستیِ خود باخت [2]
بود هفتاد سال در تبعيد
بی‌وطن، زاروار، بس نوميد
کورش آزادشان نمود ز بند
کرد با خانه‌شان روان، خرسند
[نام‌وارِ "مسيح" يافت ازين
کورش، آن پادشاهِ نيک‌آيين
شاهِ شاهانِ گيتی‌آرا بود
بهرِ نوعِ بشر، مسيحا بود]

پانصد سالِ بعد، بارِ دگر
روم آمد، بشد بر ايشان سر
همچنان بود، تحتِ سلطه‌یِ روم
سرزمين و يهودیِ مظلوم
[اثرِ ظلم بود، کز ايشان
ابنِ انسان نمود چهره عيان
عيسی، آن جوهرِ تحمّلِ درد
آمد، آيين و شيوه ديگر کرد
ليک، بخشی ز قوم سر برتافت
راهِ عيسی، قبولِ عام نيافت
بعدِ عيسی و عيسويّت، نيز
بود تيغِ جهود کشتن، تيز]

چون چهل‌سال از صليب گذشت
قوم را روزگار ديگر گشت
شورشی درگرفت، آتش‌وار
روم بگرفت شهر را به‌حصار
قحط و کشتار، بُرد يک ميليون
ابنِ يعقوب و زاده‌یِ صهيون [3]
ماندگاران ز قتلِ‌عام، همه
برده گشتند، يا به‌سانِ رمه
باز، دور از وطن -بهين‌پيوند–
به جهان، جمله درپراگندند
بخشی، ايران‌زمين‌شان مسکن
بخشی اندر عرب گرفته وطن
بخشِ ديگر به روم، سرگردان [4]
در اروپایِ عيسوی، ويلان

آن گروهی که در عرب بودند
حولِ يثرب، به قلعگانی چند
به بهایِ شبانه‌روز تلاش
هم به‌ذات و، هم از نيازِ معاش
صاحبِ باغ و بوستان بودند
مايه‌یِ رشکِ همگنان بودند
بودشان بی‌قياس نخلستان
گردِ يثرب، به جا و نام و نشان

تا که اسلام در ميان آمد
به جهودان وداعِ جان آمد
در مدينه، کسی که آدم بود
خود نَبُد جز منافقان و جهود [5]



پاره‌یِ بعدی

?
زيرنويس‌ها:
[1] بدل: ... بدين بليّه‌ی ِ شوم
[2] بدل: ... نيمی ز هستی ...
[3] بدل: پور ِ يعقوب و دختر ِ صهيون
[4] بدل: بخش ِ ديگر ، به روم و ، بعد از آن
[5] بدل: جز يهود و منافقان ، کم بود

No comments:

Post a Comment