Tuesday, September 29, 2009

يهودنامه؛ پاره‌یِ ششم

گاه‌گه، با فريب و حيله و فند
اين‌چنين وانمود می‌سازند
که فلسطين هم از ممالک بود
کشوری بود و، اين جهود ربود!
ليک، اين جز فريب‌کاری نيست
کشور ار بوده، پادشاه‌اش کيست؟
سلسله پيشکش؛ به نامی نيز
قانع‌ايم، ای گروهِ رنگ‌آميز!
بوده يک منطقه، که عثمانی
چيره بوده بر آن، به‌سلطانی
گاه، آن را ز "شام" می‌خواندند
گه، "فلسطين" به نام می‌خواندند
ليک، در دوره‌ای که نامِ مکان
بود از نامِ قومِ ساکنِ آن
نامِ بخشی از آن "يهودان" بود
يا "يهوديّه": سرزمينِ يهود
بخشِ ديگر، به نامِ "اسرائيل"
بود موسوم؛ از رهِ تفصيل

قومِ موسی به کار چون پرداخت
سویِ ويرانه‌هایِ دوران تاخت
ساختن را، چو آستين برزد
خور، تو گويی، به نيم‌شب سرزد
چهرِ آن سرزمين، دگرگون کرد
وای! گويی که بی‌گنه، خون کرد
شيخکان، ديده روزِ فردا را
خورده در مرگِ خويش، حلوا را
سخت در جنب‌و‌جوش افتادند
به‌فغان، زارمويه سر دادند
ناله سر کرده، بر سرِ منبر
نيست جايز، جهود را، کشور
نه مگر حضرتِ رسولِ خدا
قلعه‌هاشان بسوخت، بی‌پروا؟
حکمِ الله، کشت و کشتار است
تيره‌روزی و زجر و ادبار است
آشتی با جهود، نيست روا
کشت بايد، به حکم و امرِ خدا
بدسرشت، اين جهان‌پرستِ پليد
کرده اين‌جا، بساطِ عيش پديد
مزرعه ساخته، بيابان را
تا که از ما بگيرد ايمان را
شهر و شهرک، تميز و شيک بساخت
تا تواند به اهلِ ايمان تاخت
وای، ای پيروانِ دينِ رسول
گر نماييد از جهاد عدول
ور جهود، اين تبه‌خرابه‌یِ زشت
بازسازی کند، به‌سانِ بهشت
بيند آن را، به چشمِ خويش، جوان
وای بر دين و، وای بر ايمان!
نگذاريد اين تبه‌کردار
سازد اين ملک و، دين کند آوار
بشتابيد و، جنگ پيشه کنيد
ريشه‌یِ اين جهود را بکنيد!

پاره‌یِ بعدی


No comments:

Post a Comment