Tuesday, September 29, 2009

يهودنامه؛ پاره‌یِ سوّم

که چو موعودِ قوم برخيزد
سلطه‌یِ روميان فرو ريزد
سبط سبطِ يهود، برگردند
صاحبِ سلطه و اثر گردند
بارِ ديگر، شکوهِ عهدِ قديم
زنده گردد، به شهرِ اورشليم
عهدِ داود، تازه گردد باز
به سليمان برند عرضِ نياز [1]
از غمِ کهنه، جان بپيرايند
سر ز عزّت، بر آسمان سايند
ليک، ناگه، ز دينِ شربنياد
آرزوهایِ قوم شد بر باد
آن کهن‌سال سرزمينِ قديم [2]
يادمانِ خدا و عهد و کليم
همه در چنگِ مسلمين گم شد
بذرِ امّيد، نيشِ گزدم شد
زين سپس، زندگیِّ قومِ يهود
فوقِ آوارگی و عُسرت بود
در اروپا و روس و رومِ قديم
يا به ايران، عراق و شام، مقيم
هرکجا، زيرِ سلطه‌یِ دشمن
سر فرو، ترس‌خورده، غرقِ حَزَن

در اروپا، قرونِ وسطی بود
اصلِ فرمان‌روا، کليسا بود
دم‌به‌دم، بود معرکه، دعوا
که کجای‌اند قاتلانِ خدا؟!
تک به تک را، به دار بايد زد
يک نه، ده نه، هزار بايد زد!

قرن‌ها، اين بساط برپا بود
خاصه، کاين قوم، اهلِ سودا بود
[به تسلّایِ خاطرِ ناشاد
تا بَرَد رنجِ کهنه را از ياد
بود مشغولِ کار و زندگی‌اش
که نيايد به ياد، بندگی‌اش
حسبِ عادت، ز بيمِ بود و نبود
با نخوردن، به دخل می‌افزود
بس شبان، سر نهاده بر بالين
گرسنه، خسته، کوفته، غمگين
( نه خساست، که خويشتن‌داری است
گرچه از طوع نيست؛ اجباری است
زجرهایِ شديدِ طیِّ قرون
به وی آموخته است، اين قانون
که به اوقاتِ شومِ عُسر و حَرَج
جز به گِردایِ سکّه، نيست فرج
فقر اگر در غريب آويزد
جفتِ وی هم، به وی نياميزد
يکّه ماند، ذليل و خوار و زبون
مهدی‌اش نام اگر، وگر شمعون)
بيمِ فردایِ بی‌کسی و گزند
رنجِ غربت کشيدگان، دانند
خاصه، غربت‌کشيده‌یِ بی‌چيز
که به چشم‌اش بُوَد چو گنج، پشيز
ليک، چون بر دوام اندوزد
هست امکان، که کيسه بر‌دوزد]
زين سبب، هر زمان، گُمان اين بود
که کم از گنج‌خانه نيست، جهود!

نيک دانی، که خلقِ آز اومند
به کسی، گر گُمانِ پول برند
افترایِ بهانه کم نبُوَد
خاصه، گر عادلی حَکَم نبود
وای بر آن که حاکمی خواهد
کز رعيّت، فلوس بربايد!

پاره‌یِ بعدی

?
زيرنويس‌ها:
[1] بدل: ... برند روی ِ نياز
[2] بدل: کآن کهن‌سال ...

No comments:

Post a Comment